پس از رسیدن روز موعود لباسهای غواصی را پوشیدند. طبق رسم عملیاتهای قبلی همدیگر را در آغوش گرفتند و از آخرین لحظه های با هم بودن می گفتند. در این خدا حافظی به قول بچه های جبهه فلق ها بیشتر شده بودند. در حالی که همه غواص ها کوله های خود را تحویل […]
پس از رسیدن روز موعود لباسهای غواصی را پوشیدند. طبق رسم عملیاتهای قبلی همدیگر را در آغوش گرفتند و از آخرین لحظه های با هم بودن می گفتند. در این خدا حافظی به قول بچه های جبهه فلق ها بیشتر شده بودند. در حالی که همه غواص ها کوله های خود را تحویل و سوار ماشین می شدند تا سریع به منطقه عملیاتی شلمچه به عملیات کربلای ۴ برسند علی با عجله اومد یک اورکت در دستش بود به من داد گفتم این چیه؟ گفت یادگاری از طرف من. گفتم باشه فردا که هوا سرد میشه میدم بپوشیش. گفت این آخرین دیدار ماست. به شوخی حولش دادم گفتم این چه حرفیه می زنی تو همیشه موقع عملیات اینو میگی. گفت این بار حتمی گفتم تو رو خدا مواظب خودت باش تو پدر نداری و فرزند بزرگ خانواده ای مادرت از قصه می میره. گفت خدای اون هم بزرگه. خیلی حرفشو در این یکی دو دقیقه آخر جدی نگرفتم تا نگاهم به دستانش افتاد. گفتم توکه هیچ وقت موقع عملیات حنا نمی بستی گفت حالا فهمیدی که این آخرین دیدار ماست؟ تنم لرزید. در همین حال در اون تاریکی و ظلمات شب سوار نفربرها شدیم. به صحبت های علی فکر می کردم. چند ساعته به منطقه عملیات رسیدیم. بعد رسیدن ما زمین و زمان زیر آتش قرارگرفت. بچه ها قبل از ورود به آب های اروند زیر آتش سنگین دشمن در باتلاقهای ورودی در تله مین و سیم خاردارها گیر کرده بودند. دشمن روی سر ما مسلط بود. در این هنگام هرکس یه چیزی رو با خود زمزمه می کرد. وقتی منورهای دشمن روشن می شد دقیقا عراقی ها با فاصله بسیار کم تقریبا ۱۰۰ متری ما مشخص بودند. داشتند از بالا با تک تیر اندازشان بچه ها را می زدند. در این هنگام علی بابا یوسفی از زمین بلند شد و به حالت هجومی تیر بار رو به سوی عراقی ها گرفت و شلیک کرد و اونها هم با غناصه علی را هدف قرار دادند. علی تعداد زیادی از اون ها رو به درک فرستاد. هر چقدر سعی کردیم در حالت دراز کش علی را بخوابانیم فایده ای نداشت. تا اینکه علی آهی کشید و به زمین افتاد. غرق خون بود. نمی شد جلوی خون ریزی را گرفت. تا اینکه تا لحظاتی بعد سرافرازانه پرواز کرد و به آرزوی دیرینه اش رسید. ایکاش می مردیم تا سپیده صبح عملیات کربلای چهار شاهد جنازه های دوستانمان در لباس غواصی روی زمین نبودیم خدایا چگونه فراموش کنیم داغ های را که مارا می سوزاند وکسی متوجه نمی شود تا مارا آرام کند.آرام کردن نمی خواهیم فقط سر کوفت به ما نزنند بازماندگان غواص گردان کوثردر کربلای چهاربگوئید و بنویسید بردوستان شما در آن شب کذائی در اروند رود وحشی چه گذشت .شیرمردان دیروز وکهن سربازان ولایت امروز خوشحال باشید که چند صباحی رابا فرشتگانی زندگی کردید که دیگرنمونه آنان را نخواهید یافت.خدا یا فقط تو می دانی در دل تاریکی آن شب چه گذشت ولی من روضه شب عاشورا را درک کردم آنجائیکه همه می دانستند که امشب شب آخر عمرشان است اما امام زمان خود را تنها نگذاشتن یادشان گرامی، راهشان پر رهرو باد. جا مانده از این راه ماندگار علی محمدی
Monday, 19 May , 2025